دانلود رمان گردون ویژه دانلود رمان عاشقانه| دانلود رمان عاشقانه فارسی

دانلود رمان عاشقانه

بهترین مکان برای دانلود رمان های عاشقانه شما میباشد

دانلود رمان گردون ویژه دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان گردون ویژه دانلود رمان عاشقانه آدرین جوانی زخم‌خورده است. یک زخم نه، هزاران زخم بر روی قلبش خودنمایی

می‌کند؛ آن هم به جرم بی‌گناهی‌اش. او برای انتقام همراه دوستانش روانه سرزمین پارت می‌شود؛ چراکه

«خون پارتی» را مسبب درد‌هایش می‌داند؛ اما امان از بازی گردون که عاشقانه، دل و دین می‌رباید.
منابع:
دانشنامه اینترنتی ویکی پدیا
کتاب تاریخ ایران قبل از اسلام (ایران قدیم) نوشته حسن پیرنیا (مشیرالدوله)
گردون (به قلم فاطمه دشتی)

مقدمه:

جوانی نزد پروردگارش شکوه کرد:
«از چه ما در چرخ گردون پایینیم و مهتران بالا؟
از چه این سو ظلم و جور، آنجا جلال؟
از چه من خدمتگزار، او بی‌نیاز؟
از چه من برده، او در مقام؟
از چه ما در ناامیدی مانده‌ایم؟
وز همه اُمّید‎ها دست شسته‌ایم؟
پس چرا آنان نمی‌بینند مرا؟
و تو را، و یکی درمانده را؟
پس چرا آواره‌ی غم‎ها بشد این سینه‌ام؟
پس چرا دوستی یار حرام شد بر دلم؟
پس کجاست؟ کو مهر و عدل؟
پس چرا عاشقی را نبایستی بکرد؟»

جوان آهی بکشید و زبان باز کرد:
«از چه این دل خون بشد پروردگار؟
وان یکی دوست، جزایم را بداد؟
جزای نشناختنت‌‌ ای کریم!
سزای او بود یا این حقیر؟»
پشیمان شد در دلش، لب گشود و گفت:
«ببخشم ‌‌ای اهورا مزدای من!
دلم خون است ز این تبعیض‌ها
پس چرا من نبودم بر فراز؟
پس چرا رومیان نبُدند در قعر چاه؟»
خداوند با آرامشی پاسخ داد:
«غمگین مباش. می‌گردد.»
جوان سر بالا برد. با شوق بپرسید:
«یعنی خوشبختی در راه است؟»
خداوند بخندید و پاسخ داد:
«نه جانم. خوشبختی خود راه است.
اما یادت نرود‌‌ ای بنده‌ام!
این چرخ می‌گردد. و تو هم،
باز خواهی گشت، به شروعش؛
پس دردانه خلقتم
صیقل خور؛ همچون جواهران.
جلا یاب؛ همچون یاقوت و الماس.
محکم شو بیشتر از پولاد؛
پس بازگرد به من.
بازگرد به خاک.
پاک‌تر از نور،
زلال‌تر از آب.»

 

دانلود رمان گردون ویژه دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان گردون ویژه دانلود رمان عاشقانه

پیشنهاد: دانلود رمان مهتاب در مه ویژه دانلود رمان عاشقانه

قسمتی از داستان :

چشمان درشتش در میان دودهای آتشفشان می‌درخشید و چهره‌‌اش را خوف‌انگیز می‌ساخت. خشمی بی‌سابقه

در چهره‌‌اش نمایان شده بود. تیز و برنده به چشمان آدرین* خیره گشته بود. آدرین نگاهی به او‌ انداخت. همچون دیگر

رومیان توگایی* سپید بر تن داشت. آدرین پوزخندی زد. به راستی او همان پسر مهربان و خوش‌بیان پیشین بود؟ از میان لب‌هایی که در گذشته میعادگاه لبخند بود، غرش‌های سهمگینی بیرون می‌آمد. صدای آدرین طنین‌انداز کوه وزوو* شد:

پیشنهاد: دانلود رمان امپراطوری به نام آل ویژه دانلود رمان عاشقانه