رمان خانم و آقای بازیگر
نام رمان: خانم و آقای بازیگر
ژانر: عاشقانه،طنز
تعداد صفحات: ۲۹۰
خلاصه رمان خانم و آقای بازیگر
خلاصه رمان خانم و آقای بازیگر: داستان در مورد دخترک نوزده سالهای كه خيلي مغرور و سرده، ولي به پاش بيوفته انقدر شيطونی ميكنه كه داد و جيغ همه بلند ميشه، ميندازنش از خونه بيرون. يک روز كه سر صحنه است، متوجه چيزی ميشه كه واسش سخته ولي باورش ميكنه و بهش ايمان مياره. حالا چيه اون؟
قسمتی از متن کتاب دانلود رمان خانم و آقای بازیگر :
با صدا زدنهاي مامان چشمهام رو باز كردم:
– بهار، بهار! بلندشو بايد بري دانشگاه ديرت شد، بشرا اومد دنبالت ولي خواب بودي گفتم خودش مياد. بلند شو!
با بدني گرفته روي تخت نشستم و كشي به بدنم دادم، جواب مامان رو دادم:
– بلند شدم مامان!
بلند شدم، رفتم دستشويي كارهاي واجبم رو انجام دادم. اومدم بيرون كه گوشيم زنگ خورد. از روي ميز صورتي بغل تختم كه ست بود، برداشتم. به صفحه نگاه كردم، بُشرا بود؛ رفيق فابريکم كه از كالس اول باهم رفيقيم. جواب دادم:
– اوي دختره كجايي تو ها؟
به سمت كمد رفتم و بيتوجه به لحن شاكيش، خونسرد جواب دادم:
-اولا عليک سالم، دوماً خونهام دارم حاضر ميشم راه بيوفتم، چيشده؟
بشرا با لحني كه انگار محموله مواد مخدرش لو رفته باشه، شروع به حرف زدن كرد:
– فقط بدو زود بيا، گاومون دوقلو زاييده، فقط بدو بيا!
مانتوي مشکي بلند تا روي زانوم رو از كمد كشيدم بيرون و پرخاشگرانه گفتم:
– مثل آدم بگو چيشده؟!
صداي برديا اومد به جاي صداي بشرا به گوشم رسيد:
– استاد فتوحي فهميده جلسه قبل همه تقلب كرديم، چطورش رو نميدونم اما قراره دوباره امتحان بگيره، اين دفعه سختتره! اينجا شده شبيه حکومت نظامي، بدو خودت رو برسون!
با شگفتي سريع گفتم:
– باشه، باشه اومدم!
سريع قطع كردم جوراب كوتاه مشکي رنگم رو با شلوار لي تيره رنگ و تنگ كه قدش نود بود رو پام كردم و بعد اون مانتوم رو تنم كردم.
مقنعه مشکيم رو سرم كردم، يک رژ قرمز زدم. كتوني آلاستار سفيد مشکيام رو دستم گرفتم و از اتاق بيرون زدم. تند- تند پلهها رو
پايين رفتم و با عجله به سمت در رفتم، بازش كردم كه صداي مامانم رو شنيدم:
– صبر كن ببينم دختر كجا ميري همينجوري؟! بيا صبحانهات رو بخور!