دانلود رمان سرقتی از جنس عشق
قسمتی از رمان:
آروم نشستم و منتظر موندم حرفشونو بزنن. سامان رو به روم و راشا هم رو مبل سمت راستم نشسته بود.
سامان بالاخره سکوت رو شکست و گفت:
– کاری که برات در نظر گرفتیم هماهنگ شده.
منتظر نگاهش کردم تا ادامه بده.
این چه کاریه که انقدر نیاز به تشریفات و هماهنگی نداره؟ سامان- مهارتهای رزمی و تکنیکت خیلی خوب بود و همین مورد هم باعث شد، تو رو برای این کار در نظر بگیریم!
با مکث دوبارش کمی عصبی شدم. بریده بریده صحبت میکرد و این کار اصلا برای منی که منتظر و کنجکاو بودم خوشایند نبود.
وقتی دیدم هنوز قصد حرف زدن نداره به راشا انداختم و گفتم:
– خب؟
این بار راشا گفت:
– فکر کنم بتونی در زمینه مربی گری فعالیت کنی!
با چهرهی متفکر کمی اخمامو تو هم کشیدم و گفتم:
– مربی گری؟
راشا سری به علامت مثبت تکون داد و گفتآره ولی نه یه آموزش و تعلیم ساده!
– یعنی چی؟
راشا- یعنی اینکه تو باید همراه چند مربی دیگه، به یه گروه حرفهای و فوق حرفهای آموزش بدی!