رمان زیبادخت مظلوم
اثری فوق عاشقانه و عاطفی
نویسنده: لیدا صبوری
ژانر عاشقانه، اجتماعی
خلاصه ی رمان زیبا دخت مظلوم
گیسو طلا باز هم شوخی اش گرفته!
لب آن ایوان بلند چوبین مزین شده به شمعدانی های مادر جان؛ قدم به قدم و با احتیاط قصد عبور از حوادث تلخ آینده را دارد!
تن سوخته چه داند عطش لمس مادر را؟!
پس از شعله باران پیشانی نوشت؛ چون پرنده ای بال شکسته و غمین؛ پناه بر عمارت بانو فرهمند آورد!
بال شکسته چه داند؛ ترس لمس دستان شیطان را؟!
آبدیده گشت؛ مردانه ایستاد؛ طوفان در هم شکست!
اما دست شیطان لحظه به لحظه تن نحیفش را قصد غارت داشت!
جنگید و قصد حفظ عصمت داشت!
عاشق گشت و پای در راه وصل نهاد!
آیین فربد، اسطوره ای از جنس ناب عطوفت مرهم زخم عمیق ترسهایش گشت!
اما…
اما سایه ی شیطان بلند بود و بلاخره تن گلبرگش را به غارت برد!
دیوار استقامت فرو ریخت و رادمهرش بی زیبا شد!
و……
قصه همیشه یک قهرمان از جان گذشته دارد!
سرزمین خدا پر بود از مردانگی..
پای برهنه؛ کودک در آغوش؛ بر سرزمین غیرت پانهاد!
عماد ستون گشت و پیکره ی ظلم را در هم شکست
بریده ای از این عاشقانه ی نفسگیر……
تمام خوبی های بی حدّو اندازه ی تو بود که دوباره جان گرفتم!
یاد گرفتم که لوس تو باشم و نازم همیشه خریدار داشته باشد!
کاش..
کاش تا این حد در خلوت ناز پرورده ام نمی کردی که مدام در ذهن پریشانم مرور نکنم؛ روزی خدای ناکرده نباشی چه
می شود بر حال زارم؟!
چقدر خوب است؛ تو باشی تمام دردهایم را حتی برای دقایقی فراموش کنم!
مقام زن بودنم را چه خوب به رُخم کشیدی در همین مدت کوتاه همسری!
مگر قداست و حرمت یک زن را جز مردش کسی دیگر می تواند تعریف کند؟!
در آغوش عاشقانه ات آنقدر خوب تحلیلم کردی که کیش و ماتم در این زندگی بی سرو ته…..
قسمتی از رمان
راوی رادمهر…
دکمه ی آیفون را که زدم، فوری و بی معطلی قدم تند کردم سمت پنجره ی سالن؛ پرده را کنار زدم و از همان بالا پایین و خیابان را با دقت از نظرگذراندم!
دلنگران و پر استرس در خیابان بدنبال اتومبیل اشرافی پدر چشم چرخاندم…
درست دیدم، با راننده نیامده بود و این یعنی خشم وعصبانیت برای زیبادخت بی نوا!
مشتهایم چنگ شده بروی لبانم ثابت ماندند که چه خواهد شد؟!
زیبادخت داخل حمام داشت پیراهن و شلوار جینم را می شست…
دلم تاب تاب به سینه می کوبید، درب ورودی که چند بار پشت سر هم خورده شد!
با افکاری آشفته و اینکه چه پاسخی باید به پدر بدهم راهی درب واحد شدم…
دانلود رمان زیبا دخت مظلوم