دانلود رایگان رمان پریناز اثر پریا ایوبی
دانلود رمان پریناز اثر پریا ایوبی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پریناز یه دختر محصله یک روز که از مدرسه بر میگرده وقتی لباساشو عوض میکنه متوجه پچ پچ های پدر و مادرش راجع به خودش میشه، کوهیار پسر عموی پریناز سالها در تلاش به دست آوردن پرینازه، همه ی گزینه های مناسب برای ازدواج رو داره اما یک مسئله خیلی مهم داره که باعث شنیدن جواب رد میشه، دست تقدیر پریناز و پسر دوست پدرش رو با هم رو به رو میکنه اما در این بین کوهیار بیکار نمینشینه …
خلاصه رمان پریناز
سرشو انداخت پایین … بیمار شما رفته توی کما … با دستام زدم روی سرم حس کردم سرم سنگین شد و دستام سرد شد … پریناز: چه مدت دکتر؟ چه مدت طول میکشه برگرده؟ … بستگی داره، شاید یک روز، یک هفته، یک ماه، یا شاید ده سال اما امیدتون رو از دست ندید توکل به خدا و رفت … تکیه به دیوار سر خوردم مادرش غش کرد
پرستارا بردنش و سرمی به دستش وصل کردن … پریناز: خدایا ترو به بزرگیت قسمت میدم از عمر من بگیر به عمر رهام بده خدایا، ترو خدا ازم نگیرش … گاهی ما انسان ها در وضعیتی در زندگی قرار میگیریم که به خداوند میگوییم خدایا، تروخدا! … یک ماهی میشه که تیله های مشکیشو ندیدم عید شد و سال تحویل شد و من بیمارستان پیش تنها دلیل زندگیم بودم نذری نبوده که نکرده باشم آیه ای نمونده که نخونده باشم اشکی نمونده که نریخته باشم
یه کاری دست خودم میدم … زار میزدمو میگفتم … پریناز: رهام ،میخوان تو رو ازم بگیرن تا دو روزه دیگه فرصت دادن ترو خدا چشماتو باز کن هق هقم بلند شده بود نگاه اخرو به رهام انداختم یک قدم برداشتم که برم بیرون که خشکم زد برگشتم ببینم درست دیدم د… دستت… دستتو تکون دادی… الهی فدات شم … پریناز: دکتر… دکترا روی سرش بودن از خوشحالی اشک شوق میریختم مادرش رفته بود نماز شکر بخونه و پدرش همش خدا رو شکر میکرد
همه از پشت شیشه به اتاق خیره و منتظر بودیم که دکتر اومد بیرون … تند رفتم جلوش و زودتر از همه گفتم:چی شد دکتر؟ دکتر از هول بودن من لبخندی روی لبش نشست و گفت: خوشبختانه سطح هوشیاریش اومده بالا و ما منتظریم که چشماشو باز کنه … ازش خواستم که برم پیشش و قبول کرد
لباس استریل پوشیدمو رفتم داخل اتاق … دستمال مرطوبی از پرستار گرفته بودم که صورت و دست رهامو تمیز کنم … دستمالو از داخل جلدش در اوردم و رفتم کنارش ایستادم … اروم و نوازش وار روی صورتش میکشیدم … داشتم به حرکتم ادامه میدادم و باهاش حرف میزدم گفتم که بی صبرانه منتظر دیدن چشماشم و دلم براش تنگ شده
اروم پلکشو باز کرد … با دیدن اون دو تا تیله مشکی قلبم ریخت … با نگاهش فهمیدم خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو میکردم دلتنگشم از خوشحالی نمیدونستم باید چیکار کنم و چجوری خوشحالیمو نشون بدم، اما این اشک های شوقم بود که خوشحالیمو نشون میداد … پریناز:الهی فدات بشم، قربون چشمات برم ،و بعد چند دقیقه حرف زدن با رهام که البته فقط من حرف میزدمو اون نگاهم میکرد ناراضی از اتاق بیرون اومدم
ناراضی بودم چون نمیخواستم چشم از چشماش بردارم دلم نمیخواست بیام بیرون اما سلامتی رهام اولویتم بود سریع به دکتر خبر دادم کلی خوشحال شد و گفت که چیزی جز معجزه نمیتونه باشه … از دنیا بی خبر شدم میت متحرکی شدم که جز دعا چیزی نمیگه جز گریه کاری نمیکنه … طبق روال این یک ماه هر روز به دیدن رهام میرم از پشت شیشه یا کنار خودش باهاش حرف میزنم
هر دفعه که میرم پیشش به خودم قول میدم که گریه نکنم اما اشک های سمج با من ساز مخالف میزنن … دکترا گفتن اگه تا ۱۰ روز دیگه سطح هوشیاریش بالا نیاد و به هوش نیاد طبق کارت اهدا عضوی که گرفته اعضای بدنشو اهدا میکنن! مادر توی این یک ماه اندازه ده سال پیر تر شده … پدرش کمرش خم شده نمیدونم به حال کدوم اشک بریزنم سی و هشتمین روزیه که خیره به شیشه اتاقش موندم اما …
رمان پریناز نویسنده : پریا ایوبی ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : رمان بوک تعداد صفحه : ۵۷۵
دانلود رمان پریناز از پریا ایوبی
دانلود رمان پریناز ۲ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف