دانلود رایگان رمان تابستان اثر منا معیری
دانلود رمان تابستان اثر منا معیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
همه چیز از یک تصادف شروع می شود و آدم های داستان را وارد داستان دیگری می کند ، گلنوش رخشان دانشجوی نمونه و ممتاز دانشگاه در عین ناباوری اخراج می شود و این موضوع را پایان زندگی تحصیلی اش می بیند، او که به تازگی در یک تایپ و ترجمه مشغول به کار شده است، با اتکا بر دانسته های خود، شروع به نوشتن پایان نامه برای دانشجویان مرفه می کند، رخشان از دانشگاه و تمام دست اندرکاران آن بیزار است اما درگیر استادی می شود که با یدک کشیدن عنوان دکتری، زندگی آشفته ای دارد و نمی تواند نظمی به آن بدهد، اما این سرنوشت است که تصمیم می گیرد قلبی که با نفرت پر شده لایق عشق است یا نه …
خلاصه رمان تابستان
لج بازی پدرش تمامی نداشت … محال بود نظر کسی را قبول کند و گوش به حرف بقیه بدهد … لبش را محکم زیر دندان فشرد، از دست تو بابا، از دست تو … پدرش، بی خیال حرص و جوشی که می خورد، ته سیگار را زیر پا انداخت و رویش آب گرفت، هندونه گرفتم کیلوئی دو هزار و پونصد تومن، بشکن ببین چطوریه، اگه قرمز نیست یه دیقه ببرم تا سر کوچه پس بدم به وانتی
به تندی خودش را داخل حیاط انداخت و از روی پله ها خانجون را صدا زد: خانجون، خانجون کیفش را لبه ی جا کفشی گذاشت و بی آنکه خانجون را بب یند شروع کرد: آخر من از دست پسرت می میرم … برو ببین با چه سر و وضعی رفته سر کوچه؟ با اون شلوار آخه؟ مگه براش شلوار راحتی خوب نخریدیم که بپوشه
خانجون از آشپزخانه هاج و واج نگاهش کرد: علیک سلام … چته مادر جان با توپ پر اومدی خونه … از دست پسرت اعصاب نمونده برام … زشته به خدا … زن و بچه ی مردم رد میشن … شلوار که نیست الک آرد شده از نازکی … دو زاری خانجون بالاخره افتاد: خیلی خب تو هم … برو یه آبی بهدست و صورتت بزن، حسن هم الان میاد تو
برو مادر هر روز همین بحث ها را داشتند … اما نه پدرش کوتاه می آمد و نهاو از گفتنشان خسته می شد … با دیدن ساناز که وسط اتاق مشغول لاک زدن بود غرید: نمی تونستی به بابا بگی اونطوری نره سر کوچه ؟ چنان با دقت به فرچه و انگشتش زل زده بود که حتی پلک هم نمیزد: چی؟ هیچی … هیچی نمی گم
کارت و بکن تو، منم ساکت می شم … چند ساعتی خودش را در اتاق حبس کرد تا آرام بگیرد … وقت اذان بود که بیرون آمد … خانجون طبق معمول همه ی شب ها، بساط نمازش را مقابلش پهن کرده بود … کمی تسبیح می زد و کمی به اخبار گوش می داد … همیشه برایش سوال شده بود که خانجون چطورمی تواند تمرکز بگیرد و کارهایش را با هم انجام دهد
بالشی پشتش گذاشت به دیوار تکیه داد … ساناز چهار دست و پا از آن طرف اتاق سمتش آمد و کنارش نشست: فردا شب می ریم دیگه، هوم؟ جون ساناز بگی نه و نمی شه و نمی تونم ناراحت می شم … بعد تو که می دونی من ناراحت بشم چی میشه … نمی دونی …؟ ابرو بالا انداخت و نگاهش کرد
روی رنگ طبیعی موهایش چند خط لایت روشن انداخته بود … رنگ جدید به صورتش می آمد و سفیدتر نشانش می داد … خوب بود که می توانست برای تنوع هم که شده، تغییری ایجاد کند … کاری که خودش به سختی می توانست راضی به انجامش شود … ساناز به بازویش چسبید و پچ پچ کرد: بیا بریم بلکه بخت من و تو هم بازشد
به خوشمزگی خودش خندید و ادامه داد: آخه آدم انقدر بی ذوق…؟ تو بیا ببین چقدر بچه ها باحالن و خوش می گذره … بازویش را عقب کشید: همون یه دفعه که اومدم فهمیدم چقدر خوش می گذره … اوووف … حالا یک دفعه اونطوری شد … همیشه که قرار نیست از اون اتفاقا بی افته … تازه جاش هم مطمئنه … چشمکی حواله ی انتهای جمله اش کرد و خندید … نیم نگاهی به خانجون انداخت که …
رمان تابستان نویسنده : منا معیری ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۴۸۸
دانلود رمان تابستان از منا معیری
دانلود رمان تابستان ۲ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف