دانلود رایگان رمان تلافی تا نابودی اثر زهرا حشم فیروز
دانلود رمان تلافی تا نابودی اثر زهرا حشم فیروز با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان زندگی دختری زخم خورده و شیطون به نام ترنم را دنبال میکنید که از جنس مخالفش بیزار می باشد، اما دست سرنوشت برایش بازی عشق و نفرت را رقم می زند و زمانی که …
خلاصه رمان تلافی تا نابودی
وقتی رسیدم کارگرها خونه رو کاملا مرتب کرده بودن و رفته بودن، با وارسی کارشون به سمت آشپزخونه رفتم که دیدم اشرف خانم در حال آشپزیه و مثل همیشه غرق کارش و حواسش به اطرافش نیست، من هم وسایل رو خیلی آروم گذاشتم رو میز و از پشت بغلش کردم که ترسیده جیغ بنفشی کشید و پشت هم تکرار می کرد:
کمک، کمک، ترنم خانم، آقا صفر، کجایید؟ یا ابوالفضل بیاید کمک این الان من و می کشه … من که از خنده ریسه رفته بودم با صدایی که سعی داشتم مفهموم باشه اما نبود بریده بریده گفتم: هی…س…اش…رف…خا…نم…من…م. با برگشتن اشرف خانم خنده ام شدت گرفته بود که با حرفی که زد بدترم شدم
وای خدا خیرت بده دخترم، یارو داشت می کشتتم، چاقو گذاشته بود زیر گلوم … دیگه نتونستم رو پاهام وایستم و از شدت خنده پخش زمین شده بودم و با دست اشاره می کردم که من بودم … اشرف خانم بیچاره هنگ کرده به من نگاه می کرده که به سرفه افتادم، پیرزن بیچاره هول هولکی یه لیوان آب ریخت و داد دستم و گفت:
بیا مادر این و بخور آروم شو ببینم چی می گی … لیوان رو گرفتم و سعی کردم آب و یه نفس بالا برم تا جلوی خنده ام رو بگیره، تا حدی هم موفق بودم … اشرف خانم که دید آروم شدم دستش رو به طرفم دراز کرد و کمکم کرد بلند شدم، تو همان حالت گفت: خب حالا بگو ببینم چی می گفتی دختر قشنگم
با یاد آوری موضوع باز خنده ام گرفت که به سختی کنترلش کردم … اشرف خانم خوب جو می دی، چاقو کجا بوده؟ قصدم نداشتم بکشمت، فقط خواستم یه شوخی باهاتون کرده باشم. اشرف خانم که تازه دو هزاریش جا افتاده بود دلخور گفت: مادر آخه این چه کاریه با من پیرزن می کنی؟ نمی گی یه وقت از ترس سکته می کنم؟
در حالی که لپم رو ماساژ می دادم گفتم: خدا نکنه این چه حرفیه که می زنید؟ من که کاری نکردم. اشرف خانم که ناراحتیش از بین رفته بود گفت: امان از دست تو دختر که انقدر شیطونی، من رو سکته ی ناقص دادی تازه می گی کاری نکردی؟ نه همش تقصیر خود مارمولکش بود … برو بابایی نثار جفتشون کردم
بشمار سه می آید پایین که از گرسنگی مُردم … دست هاشون رو پایین انداختن …خب زودتر می گفتی گرسنته که ما از ترس زرد نکنیم … چشمک زدم و گفتم: بد نیست آدم هر چند وقت یه بار ابهتش رو به رخ بکشه … بعد از خوردن صبحونه با بچه ها یه گشتی تو روستا زدیم و آخر هم به سمت آبشار زیبایی که اون جا بود رفتیم و بعد از کلی عکس گرفتن و آب بازی کردن به خونه برگشتیم
با خوردن ناهار خوشمزه ای که اشرف خانم زحمت درست کردنش رو کشیده بود، کم کم شروع کردیم به جمع کردن وسایلمون و بعد از یه استراحت کوچیک و دیدن فیلم طنز باحالی که سپیده گرفته بودبه خونه برگشتیم تا از کلاس شنبه ی استاد کریمی جا نمونیم … با بدرقه ی عمو صفر و خانمش من و نیلو هم از سپیده خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم
تو ماشین نیلو نصف بیشتر مسیر رو خواب بود که اگر ولش می کردم تا خود خونه شون باز می خوابید و انگار نه انگار که حوصله ی من بیچاره سر رفته. با زنگ خوردن گوشیش، خواب آلود چشم هاش رو باز کرد و بعد از پیدا کردنش جواب داد … سلام بله؟ … آره خواب بودم … راه افتادیم، فکر کنم تا نیم ساعت دیگه خونه باشم
رمان تلافی تا نابودی نویسنده : زهرا حشم فیروز ژانر : عاشقانه، طنز، پلیسی ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۶۷۵
دانلود رمان تلافی تا نابودی از زهرا حشم فیروز
دانلود رمان تلافی تا نابودی ۶ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف