رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵) نرگس نعمت زاده

دانلود رایگان رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵) اثر نرگس نعمت زاده

رمان ساعت ۲۵دانلود رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵) اثر نرگس نعمت زاده با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

دختری از جنس بهار که چهار سال به پای عشقش سوخت و مردی به نام هیراد، که تن به ازدواج اجباری داد، حالا هیراد بعد از چهار سال، درست وقتی بهار تصمیم به ازدواج می گیرد، از کانادا با زن و بچه بر میگردد، تا به هر قیمتی شده جلوی ازدواج عشقش را بگیرد …

خلاصه رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵)

لباس های بهار رو تنش کردم و دادمش به هیراد نگهش داره تا من حاضر شم … باید موهاش رو درست می کردم … شالم رو سر کردم و رفتم بیرون … از توی اتاق هیراد، صداشون میومد … بهار جیغ می کشید و غر می زد، هیراد هم هی می خندید و می گفت ببخشید … سرعت قدم هام رو بیشتر کردم ببینم داره با بچه چی کار می کنه

در اتاق نیمه باز بود … درو باز کردم و نگاهش کردم … داشت موهاش رو درست می کرد … کش موی بهار لای لبش بود و سعی داشت موهاش رو با جمع کنه، اما اینقدر بد داشت این کارو می کرد که بچه هی دردش می گرفت … رفتم جلو و گفتم: کشتی بچه رو، بدش به من … تازه متوجه حضورم شد … رفتم جلوی و بچه رو از روی میز تحریرش برداشتم

سنگینی نگاهش رو حس کردم … خیره شده بود بهم … خوشگل شدی … معذب شدم … چیزی نگفتم و سریع از اتاق رفتم بیرون … گرمم شد … بهار رو بردم توی اتاق و نشوندمش روی تختش … شروع کردم به باد زدن خودم … مگه من چه هیزم تری به باباش فروختم که باهام اینجوری رفتار می کنه؟ نه تو کاری نکردی … مشکل اصلیش هیراده … حالا بعدا دربارش حرف می زنیم

چشم چرخوندم و گفتم: چرا نمی بینمشون؟ احتمالا اون پشت مشتا نشستن … نگاهم تو نگاه هیراد گره خورد … همون موقع، بهار شروع کرد به نق زدن … از روی صندلی برش داشتم و نشوندمش روی میز … آراد گفت: بفرستش این طرف ببینم این جقله رو کمکش کردم بره پیش آراد … هیراد گفت: شما نمی خواین دست به کار شین؟ من می خوام عمو شم … آراد هم جوابش رو داد: مگه شما دو تا دست به کار شدین که ما بشیم؟ سرم رو انداختم پایین … نمی خواستم باهاش چشم تو چشم شم

نفس گفت: هنوز یه ماه هم نگذشته آقا آراد … شما فوضولی نکن … آراد خندید و دوباره مشغول بازی و حرف زدن با بهار شد … یعنی واقعا شدنی بود؟! بچه ی من و هیراد! با صدای سوت و دست، از جامون بلند شدیم … بهترین دوستم هم عروس شد … از صمیم قلب براشون خوشحال بودم … ما بهترین روزای زندگیمون رو با هم داشتیم … حتی توی ویال … معلوم نبود اگه اونا نبودن من اونجا دووم میآوردم یا نه

از دور داشتن میومدن … با دیدنش، لبخندی روی لبم نشست … لباسش کاملا پوشیده بود و دیگه شنل نداشت … سرشم کاله گذاشته بود … لباس عروسش هم خیلی ساده و ناز بود … طاها هم کت شلوار سفید پوشیده بود … موهاش هم بلند شده بود و از پشت بسته بود … از بین جمعیت گذشتن و توی جایگاه عروس و دوماد که شکل کالسکه بود نشستن، دور تا دورشون هم گل کاری شده بود

اینقدر هول بودم که اصلا ندیدم چی پوشیده … پشت سر هم چند نفس عمیق کشیدم تا آروم بشم … هنوز دست و پاهام می لرزید، اما کم کم قابل کنترل شد … کیفم رو برداشتم … برای بار دوم به خودم عطر زدم و از اتاق رفتم بیرون … چراغ ها رو خاموش کردم … گاز رو هم چک کردم … همه چیز درست بود …

رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵) نویسنده : نرگس نعمت زاده ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۹۷۴QR Code

دانلود رمان ساعت بيست و پنج (ساعت ۲۵) از نرگس نعمت زاده

دانلود رمان ساعت ۲۵ ۲ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف