دانلود رمان سیگار سناتور اثر بهار سلطانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
من فرهاد صوفی بعد از دو سال و بردن بزرگترین مسابقه رالی ترکیه، به خونه برگشتم، هنوز لباسهای مسابقمو در نیاورده بودم که گفتن باید رخت دامادی به تن کنی تا از بی آبرو شدن عروسی که قرار بود عروس برادرش بشه جلوگیری کنم، چون فرزین درست قبل از خواندن خطبه به طرز مشکوکی ناپدید میشه و دختر حاج فتاح رو سر سفره بی داماد میگذاره و اگر حاج فتاحی که یک روستا به سرش قسم میخورند بفهمد حمام خون راه می افته …
خلاصه رمان سیگار سناتور
تا به حال با ماشین اتومات، رانندگی نکرده بودم و حتی هیچکدام از دکمه ها و تنظیماتش را بلد نبودم. گواهینامه رانندگی ام را هم همان چندسال پیش به خاطر کمک به پدرم گرفتم. اولین و آخرین ماشینی که تخصصم در رانندگی اش بود، همان وانت و پراید پدرم بود که تابستانها، میوهای باغ را جعبه جعبه در آن می چیدم و گاهی به شهر می آوردم. صدای فرهاد مرا از افکارم بیرون کشید
بیخودی انرژی مصرف نکن دُخی … دکمه استارتو بزن و فقط گازِ … نگاهی از آینه جلویم به او که روی صندلی عقب دراز کشیده بود، کردم و دکمه استارت را زدم. ماشین کم کم که حرکت کرد، پایم را روی پدال گاز فشردم. لمصب عجب چیزی بود! با یک نیش گاز، می تازید. کمی که حرکت کردم، از اضطرابم کم شد و دست و پایم به فرمان و پدال گاز عادت کرد. سکوتی در ماشین حکم فرما بود. همان لحظه صدایی از فرهاد درآمد
اون دیوونه کی بود این بلا رو سرم آورد؟ سوالش ناگهانی بود. جا خوردم؛ ولی دستپاچه نشدم. _ دونستنش دردی رو دوا نمی کنه. تکانی به خودش داد و نفرت انگیز نیم خیز شد و بهم توپید: _ سوووس مااااس…زده ناکارم کرده؛ اونوقت می گی دردیو دوا نمی کنه؟؟… از آینه روبرو نگاهش کردم. می توانستم شخصیت بذله گو و پرانرژی را در پ ِس آن چهره عاصی شده، ببینم. دستش را روی جای زخم و بخیه هایش گذاشت. _ چون مطمئنم آشناس، شکایتی نکردم!
والا گذشت توی کارم نبوده و نیس. نمی دانم باید چی جوابش را بدهم. بگویم ژیار چرا دست بردارم نیست! چرا سایه اش اینقدر روی زندگی ام سنگینی می کند و من چاره ای جز پذیرشش ندارم! هنوز حرفی نزده بودم و توی ذهنم داشتم آن حرفها را حلاجی می کردم که در جواب خودش، به حرف آمد. پوزخندی زد: _ شایدم خاطرخوات بوده…آره همینه که چشم دیدن منو نداشت! پوفی کشیدم. _ من هیچ وقت ازش خوشم نیومده…
اگرم خواب و خیالی داشته، تو مغز کوچیک خودش بوده و بس! دستانم روی فرمان ماشین به لرزش درآمد. انگار فرهاد حالم را فهمید که دیگر ساکت شد و بحث را ادامه نداد. من هم با فشار سنگینی که تمام آن چند روز به مغزم وارد شده بود، سکوت کرده و به رانندگی ام ادامه دادم. تمام آن اتفاقات ناگوار و شوک برانگیز در فاصله چند روز برایم رقم خورد.
گاهی احساس می کردم نسبت به سن کمی که دارم؛ اما دختر قوی و پرتلاشی هستم و هیچوقت اجازه نمی دهم، فشار زندگی از پا َدرم آورد. شاید اگر هر دختر دیگری به جای من بود، خودش را می باخت و در آن روزها کارش فقط گریه کردن بود؛ ولی من جز آن دخترها نبودم که با هر بشکنی به قهقهه بیفتم و با یک ابرو بالا انداختنی، اشکم سرازیر شود! نمی دانم چه سرنوشتی در انتظارم بود؟
مادر و پدر فرهاد فقط می خواستند مارا از روستایمان دور کنند. من تا به آن روز، چندبار بیشتر به تهران نرفته بودم. فرزین قول رفتن به آنجا و زندگی پرزرق و برق را قبلاا بهم داده بود؛ اما حال که ورق برگشته بود نمی دانم باید با فرهاد کجا می رفتم …
۴٫۴/۵ – (۱۱ امتیاز) رمان سیگار سناتور نویسنده : بهار سلطانی ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۳۷۴۰
دانلود رایگان رمان سیگار سناتور اثر بهار سلطانی
دانلود رمان سیگار سناتور ۱۱ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف