رمان با باد می خوانم بهیه پیغمبری

رمان با باد می خوانم
رمان با باد می خوانم

دانلود رمان با باد می خوانم اثر بهیه پیغمبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

داستان در مورد دختری هست که در کودکی در یک سانحه مادر خود را از دست میدهد، پدرش بعد از این اتفاق او و برادر کوچکش را به دایی شان میسپارد و دیگر سراغی از آنها نمی گیرد، سالها میگذرد و از آنجا که زن دائی اش ذاتا انسان خوب طینتی نبود او را به اجبار به عقد یک روانی در می آورد، بعد از مدتی در یک برخورد اتفاقی هنگامی که شوهرش مثل همیشه قصد آزار رساندن به او را داشته دچار سانحه ای می شود و از دنیا میرود، بنابراین بی کس تر از قبل به نزد دایی و زن داییش برمی گردد، ولی زن داییش دیگر حاضر به قبول مجدد او نیست، به ناچار و از روی تقدیر به پیشنهاد خواهر زندایی اش برای کار کردن در خانه خواهرشوهر او به تبریز می رود و از اینجاست که داستان واقعا زیباتر و خواندنی تر میشود ..

خلاصه رمان با باد می خوانم

خلاصه آن یکی دو روز هم گذشت و من در شرایطی براي ازدواجم آماده می شدم که در غفلت و نادانی دست و پا می زدم. درست مثل آدمی که چشمانش با را دستمال سیاهی محکم بسته و توي اتاق تاریکی هلش دهند. مـن از همسر آینده ام همان قدر می دانستم که آدم گنگی از تاریکی اطرافش. چشم و ها گوشهایم بسته و زبـانم لال بود یا. بهتر است بگویم غرورم شکسته و دستم کوتاه و امیدم به یاس نشسته بود.

تا روز عقد کنان داماد را ندیدم. یعنی نمی دانستم شوهر آینده ام ممعلول است افلیج است یا مسـلول. بـا خـودم می گفتم، آخر این چه بیماري است که با اختیار کردن همسر از شدت آن کاسته می شـود؟ یـا اینکـه چـرا همـه اینطور مرموز در تقلاي بی رمق عروسی من دست پا و می زدند؟ اینها همه سوالاتی بودند کـه جـرات و جسـارت ایرادشان را نداشتم کسی هم اهمیتی به پاسخگوییشان نمی داد. به خودم می گفـتم، بـالاتر از سـیاهی کـه رنگـی نیست.

حالا که دست تقدیر مرا به تا اینجا کشان کشان آورده است بعد از این هم خدا عـالم و قـادر اسـت. مـن هم براي خودم خدایی دارم که همیشه حاضر و ناظر اعمال و زندگی من اسـت و خلاصـه مـن هـم نـزد او سـهمی دارم که دیر یا زود نصیبم می شود و. این قدرت توکل تنها نیرویی بود که هنوز زنده و روشن در من باقی مانـده بود. بله واقعیت داشت یا اینکه همه چیزم از را دست داده و یکه و تنها به قدر پشیزي نـزد کسـی نمـی ارزیـدم.

تنها او به متوسل بوده او از و یاري می خواستم و امید داشتم که سهمم از خوشبختی نزد او محفـوظ و معـین مـی ماند به تا وقتش به آن دست یابم! صبح روز عقد کنان فروغ السلطنه و یکی دو زن همراه با مشاطه اي به خانه ناهید آمدند و مراسـم بندانـدازون و بزك دوزك عروس و سایر خانمها انجام پذیرفت. یکی از خانومها، زن جوان گرد و قلمبه و سرخ و سفیدي بـود که صورت زیبا و دوست داشتنی داشت.

فروغ السلطنه هنگام معرفی به او من چنان فخر و افاده اي فروخـت کـه بی دلیل که بی دلیل از آن موجود خوشگل تو و دل برو برم آمد.آن زن کسی نبود جـز سـروناز عـروس بـزرگ فروغ السلطنه. تفاوت بین من او و درست مثل فرق بین شب و روز بود. آن قدر خواستنی و تپل مپل بود کـه آدم دلش می خواست ساعتها به چشمان سبز و لپهاي گلی اش زل بزند.

قدش بلند و دست و پایش سـفید و مرمـري بود. تنها امیدم این بود که بعد از بندانداختن کمی تغییر کرده و قدري جلوه کنم کـه ایـن آرزو هـم مثـل دیگـر آرزوهایم نقش بر آب شد. مشاطه ي بی انصاف دو ابروي لنگه به لنگه توي صورتم کاشت که هیچ بـه مـن نمـی …

۴/۵ – (۱۴ امتیاز) رمان با باد می خوانم نویسنده : بهیه پیغمبری ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۱۲۲۹QR Code

دانلود رایگان رمان با باد می خوانم اثر بهیه پیغمبری

دانلود رمان با باد می خوانم ۵ مگابایت فرمت pdf با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگراماگر نویسنده این مطلب هستید و تمایل به ادامه همکاری نداریددرخواست حذف