رمان در مسیر باد بمان بهار سلطانی

رمان در مسیر باد بمان
رمان در مسیر باد بمان

دانلود رمان در مسیر باد بمان اثر بهار سلطانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

هم اکنون در رمان بوک بخوانید: سهیل مردی جذاب، مقتدر و مغرور صاحب هتل ستاره، با دیدن زویا دختری زیبا و کم سن و سالی که تازه از فرانسه برگشته و در هتل اقامت دارد، خود را به او نزدیک می کند و در شبی گیج و مدهوش زندگی زویا را چنان دچار تغییر و تحول می کند که زویا مجبور می شود…

خلاصه رمان در مسیر باد بمان

بیرون هتل، تاکسی آقانبی منتظرم بود. صبح بهش زنگ زدم و گفتم بیاد دنبالم. حامد جاهای دیدنی تهران و دیشب بهم گفت و ازم خواست برم ببینم. درصندلی عقب ماشین که جای گرفتم بازم به گذشته ها پرکشیدم، فکرم رفت… آهنگی زیبا هم درفضاپخش بود و منو به عالم دیگه ایی برد… یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه…. نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من اینقده بی تابه…. -خانم کجابرم؟ غرق آهنگ بودم، سرم و بلند کردم و گفتم: من جایی رو بلد نیستم… میخوام برم جاهای دیدنی شهر.

خنده ایی کرد و گفت : -تهران شلوغ ، به غیراز دود ودم چی داره ؟؟ – درسته ، ولی میخوام زادگاه پدرم و بیشتر ببینم… -باشه، چشم…. اونروز وقتی با تاکسی شهرو دور میزدم، یاد پدر و مادرم و عشق سال های پیششون افتادم، مخالفتا و کشمکش هایی که به خاطر سر نگرفتن عروسیشون اتفاق افتاده بود… شام رو در رستوران غذا خوردیم… عاشق غذاهای ایرانی بودم. آقا نبی خیلی سربه زیر بود و نمی خواست وارد رستوران بشه، اما به خاطر زحمتای زیادی که برام کشیده بود ازش درخواست کردم با من شام بخوره.

دوسه باری تلفنش زنگ خورد و جواب داد. احساس کردم معذبه! -آقا نبی مزاحم نشم ؟! خنده تصنعی کرد و گفت: نه… خانممه… شما رو به خونه دعوت میکنه. همیشه از مهمان نوازی ایرانیا شنیده بودم، ذوق زده لبخندزدم و گفتم: مرسی، شمالطف دارین. خواهش میکنم، یه کلبه حقیرانه ای هست…. -ممنونم، شمالطف دارین، اما من میرم هتل، از فردا هم باید دنبال خونه عمه و پدربزرگم بگردم، بازم زحمتام می افته گردن خودتون…. آخرشب به هتل برگشتم. لابی خلوت بود وآهنگ ملایمی با صدای کم تنها سروصدای اونجا بود.

سمت پیشخوان هتل رفتم کلید اتاقمو بگیرم، آقای مدیرهم بود. جلوتر از من خندید و سلام کرد. کلید رو گرفتم و گوشه ایی ایستادم. احساس می کردم آقای مدیر باهام کار داشت پیشخوان و دور زد و به سمتم اومد، مقابلم که ایستاد، صدایی صاف کرد و گفت: -خوش گذشت بهتون؟ همین… همین بود کارش؟؟ یا میخواد سرحرف و باز کنه؟؟ !!! با بی میلی گفتم: -آره، ممنون ایران قشنگه…. زل زده بود به چشمام و یه لحظه ازم چشم برنمیداشت. شهرهای قشنگشو اگه برین دیگه اصلا دوست ندارین ترکش کنین….

۳٫۷/۵ – (۳ امتیاز) رمان در مسیر باد بمان نویسنده : بهار سلطانی ژانر : عاشقانه ملیت : ایرانی ویراستار : سایت رمان بوک تعداد صفحه : ۶۴۱QR Codeقیمت : ۱۹,۰۰۰ تومانخرید و دانلود فوری با عضویت در کانال تلگرام ما، سوپرایز های بهتری دریافت کنیدکانال تلگرام